«لالایی برای دختر مرده» را پیش ازهرچیز باید پازلی هراسانگیز و رمزآلود از بازگشت بازماندهای از تاریخ دانست که هر تکه آن خواننده را یک گام به جلو میراند. کتابی که وقتی مشغول خواندنش میشوید باید بسیاری از تجربههای مطالعاتی گذشتهتان را فراموش کنید.
میگویند انیشتین روزی به یکی از خانمهای همکارش که در سوگ از دست دادن شوهرش بود میگوید: «خیلی ناراحت نباش. شوهر شما در جایی از زمان زنده است.» شاید با چنین منطقی است که دخترک سپید موی با آن دستانِ از آرنج تا پایین سوخته داستانِ «لالایی برای دختر مرده» پس از صد سال گمگشتگی و جستجو، سرانجام به مجتمع مسکونی ارغوان در حوالی کرج میرسد.
«لالایی برای دختر مرده» را پیش از هرچیز باید پازلی هراسانگیز و رمزآلود از بازگشت بازماندهای از تاریخ دانست که کنار هم قراردادن هر تکه آن خواننده را یک گام به جلو میراند. کتابی که وقتی مشغول خواندنش میشوید باید بسیاری از تجربههای مطالعاتی گذشتهتان را فراموش کنید. داستان آنقدر جذاب و نثرش آن چنان روان است که چه جزو کتابخوانان حرفهای باشید، چه از آن دسته کسانی که همیشه دوست داشتند مطالعه را آغاز کنند اما در صف یافتن کتابی خوب انتظار میکشیدند؛ پس از مطالعه کتاب در یک اتحاد مشترک، رأی به فوقالعاده بودن و پیشنهاد دادنش به دوستان و آشنایانتان خواهید داد.
راوی داستان در «لالایی برای دختر مرده» متفاوت از همیشه است. «من» یا نویسنده کتاب، «میرزا جعفرخان منشیباشی»، «زهره» و «مینا» چهار ضلع مربعی هستند که هر کدام با ویژگیهای خاص خود، شما را از یک دوره به دورهای دیگر، از یک خانواده به خانوادهای دیگر و در نهایت با نویسندهای همراه میکنند تا بخش تاریکی از یک تراژدی غبارخورده در شمال شرق ایرانِ دوره قاجار را عیان کنند.
میهمانِ ناخوانده مجتمعِ مسکونیِ رمانِ «لالایی برای دختر مرده» با اینکه در ابتدا تصور خیالی بودن را در ذهن ایجاد میکند اما هویت و واقعی بودنش خیلی زود جای خود را به قضاوتهای دیگر میدهد. در واقع حقیقی بودن او همان نقطه اتصال خواننده با حقیقتی رازآلود همراه با چاشنی ترس است. فقط فراموش نکنید که هنگام خواندن کتاب «لالایی برای دختر مرده» حتی از کوچکترین تکهها و جزئیاتِ داستان نیز سرسری گذر نکنید، چراکه بی شک در صفحات بعدی از آنها رمزگشایی میشود؛ میخواهد آبِ برنجِ آبکششده باشد یا رازِ سوختگیِ دستانِ دخترکی کوچک!
بازدید : 292